شب بخیر
طول کشید تا بفهمم من فقط بخشی از سرگذشت او بودم. چند خط بیهوده، در کتابی باشکوه.
و همین هم کم نبود.
شب بخیر ❤️
طول کشید تا بفهمم من فقط بخشی از سرگذشت او بودم. چند خط بیهوده، در کتابی باشکوه.
و همین هم کم نبود.
شب بخیر ❤️
من از تو جدا میشوم اما همیشه با خودم میبرم تو را، هیچ چیز نمیتواند آن چه را که بین ما بود از بین ببرد حتی اگر فاصلهها بینمان زیاد شوند حتی اگر زمانها بگذرد، همیشه تو در جایی از من خواهی بود شاید در یادم، شاید در قلبم و شاید در هر قدمی که بردارم
حالا دیگر لابد پوسیدهای گربه. به خاک پیوستهای. تمام شدهای. حالا از تو جای پنجههایت روی تنهی درخت کوچک کوچه باقی مانده و ظرف آب گوشهی پارکینگ. و دلم میخواهد فکر کنم خوب است که به موقع مردی موسیو. خوب زندگی کردی، عشق ورزیدی، کوچههای شهر را فتح کردی، با گربهی طوسی کوچه بالایی سکسهای پر صدا داشتی، نوازش گرفتی، و یک شب هم خوابیدی و دیگر بیدار نشدی. تقریبا رویای هر موجود زندهای همین است، زندگیای راحت و مرگی آرام.
فقط این اذیتم میکند که وقتی از بیرون برمیگردم مینشینم روی پلهها تا بند کفشم را باز کنم و ته دلم همچنان منتظرم بدوی و بیایی و لوست کنم. من توانایی خیلی کمی در پذیرش شرایط جدید دارم موسیو. رفتنها را به سختی باور میکنم و برای همین است که مراقبم به بودن تازهای آغشته نشوم. هنوز منتظرم بیایی روی پایم بخوابی و من کتابی را که توی کوله است دربیاورم و بلند بخوانم تا وقتی بروی. و بروم توی سرزمین تنهایی و به این فکر کنم کسی هرگز برایم کتاب نخوانده یا فرصت نشده صدایم را مازک کنم و قسمت های کتاب مورد علاقه خودم را برای کسی بخوانم.
امروز چهلم توست موسیو. برایت خیرات دادم و گربههای کوچه دارند مرغ میخورند. ظرف آبت را هم بستم به تیر برق کوچه تا برایشان آب بریزم. و مرگ، پلی بین من و تو و دنیاست، همانطور که زندگی پلی معلق بود. از این به بعد در ابرها دنبال شکل تو میگردم، و سعی میکنم باور کنم رفتهای.
بخواب، استخوانهای کوچک زیر خاک بلوار تو از بسیاری از ما خوشبختتری.
او شب من است. در او، امن و آرامم. وقتی میخندد ، ترسم از تاریکی دود میشود.
او شب من است. همیشگی نیست، اما زیباست. و زیبایی، همیشه تسکین است...
دلش میخواست دست بیندازد قلبش را بکشد بیرون، دور بیندازد، و بگذارد دیگر وسط سینهاش یک جای سیاه خالی باشد. میخواست آدمآهنی احمق کارتونهای کودکیش باشد. میخواست غمگین نباشد، اینقدر نگران همهچیز نباشد.
چه چیزهای ساده کوچکی میخواست..